سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] از خدا بترسید ، ترسیدن وارسته‏اى که دامن به کمر زده و خود را آماده ساخته ، و در فرصتى که داشته کوشیده و ترسان به راه بندگى تاخته و نگریسته است در آنجا که رخت بایدش کشید و پایان کار و عاقبتى که بدان خواهد رسید . [نهج البلاغه]
.
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
الحب کده

مشتاق لک :: شنبه 87/6/16 ساعت 5:15 عصر

آری عشق این چنین است!

نمی دونم چه نیرویی تو صدای این زنه که اینطور آدمو گرفتار خودش می کنه! حالا که بعد از چند روز دارم الحب کده گوش می دم تمام اعضاء بدنم سست شده و از ته دل عشقو با تمام ویژگی هاش لمس می کنم انگار تمام احساسی که چند روزه دارم پنهونش می کنم حالا فوران کرده با آواز ام کلثوم دیگه به اوج رسیده. داره می خونه و چه زیبا می خونه: حبیب قلبی یا قلبی علیه ولو حتی یخاصمنی.... دلم می خواد گریه کنم با صدای بلند، دلم می خواد بگم چه حالی دارم و تو چه دنیاییم اما خودش حجاب خودشه!

و بعد الغیم ما یتبدد و بعد الشوق ما یتجدد.... از خدا ممنونم که ام کلثوم یادگار همیشگیه یه عشق مقدسه چه خوب عشقی و چه خوب یادگاری....

عایش بلا روح وحید و الحب هو الروح

 


هات ایدیک ترتاح للمستهم ایدیه()

معرفی انت عمری

مشتاق لک :: شنبه 87/1/17 ساعت 1:52 عصر

انت عمری سروده احمد شفیق کامل به آهنگسازی محمد عبد الوهاب جزء یکی از بهترین و محبوب ترین آثار ام کلثوم و معروف ترین اثر وی است که برخی آن را عاشقانه ترین ترانه جهان می نامند.
این اثر که در 60 دقیقه به اجرا درآمده است مانند سایر آهنگ های وی مورد توجه بسیاری از اصحاب هنر در سراسر دنیا قرار گرفته است. بازخوانی انت عمری توسط دیگر خوانندگان عرب زبان و ترانه گذاری بر روی موسیقی آن و یا حتی بن مایه اصلی داستان قرار گرفتن، از جمله موفقیت هایی است که این ترانه کسب کرده است.
بسیاری از خوانندگان امروز جهان عرب توفیق خود را در انس با صدای کوکب الشرق و تعدادی از آهنگ سازان مطرح دنیای عرب، انت عمری را منبع الهام گیری آثار عاشقانه ی خود معرفی می کنند.

برای شنیدن انت عمری اینجا را کلیک کنید.

  

انت عمری


هات ایدیک ترتاح للمستهم ایدیه()

إنت عمری، محمد بهارلو

مشتاق لک :: پنج شنبه 87/1/15 ساعت 2:18 عصر


وقتی از در آمد تو برگشتیم. آرام به طرف ما می‌آمد که پشت میزِ وسط نشسته بودیم. لنگر برمی‌داشت. چشم هاش سرخ بود و موی سرش کوتاه و مجعد. آشوت گفت:
- دیر آمدی امشب آقا سیاه پور.
سیاه پور که سرش بالا بود به طرف پیشخان برگشت:
- ژرژ نیامد این‌جا؟
آشوت گفت: کدام ژرژ؟
سیاه پور گفت: ژرژ عکاس.
آشوت گفت: بگو ژرژ گریک. ژرژ بد گریک. او دیگر نمی‌آید این‌جا. شلوار مرد که دو تا شد فکر زن نو می‌افتد.
درویش گفت: مهمان ما باش امشب.
سیاه پور انگار تازه ما را دیده باشد لبخند زد، محو، بی‌آن که لب هاش که کلفت و سیاه بود باز شود. مشت‌هاش گره بود و با پاهای گشاد از هم ایستاده بود. من صندلی را کشیدم. نشست. سنگین بود. صندلی زیر پایش صدا کرد. برگشت به طرف من. بوی الکل می‌داد و توتون. سینه‌اش صدا می‌کرد:
- سیگار داری؟
پاکت سیگار درویش خالی بود. پاکت خالی را توی مشتش مچاله کرد و رو کرد به آشوت:
- مستر آشوت، یک بسته سیگار با یک لیوان.
رو کرد به سیاه پور:
- می‌خواهی عکس بیندازی؟
- نه.
صدایش گرفت. سینه‌اش را صاف کرد. آشوت بستة سیگار و لیوان را روی میز گذاشت و پرسید:
- امشب جای دیگر بوده‌ای انگار؟
- برو پی کارت.
آشوت رفت پشت پیشخان. درویش بسته سیگار را باز کرد گرفت جلو سیاه پور و بعد از بطری در لیوان خالی ریخت، تا نصفه. سیاه پور پاکت سیگار را گرفت. یک سیگار برداشت و پاکت را توی جیب گشاد پیراهنش گذاشت. نگاهش به ما نبود. سینه‌اش صدا می‌کرد:
- گفت می‌آید.
درویش رو کرد به من، پرسید:
- کی؟
 سیاه پور نیمی از لیوان را خورد و سیگارش را روشن کرد، گفت:
- ژرژ.
درویش گفت: می‌رود میلک بار. آن جا پاتوقِ ملوان های فرنگی است.
آشوت سیگار می‌کشید. آرنج‌ها را روی پیش‌خان گذاشته بود و نگاه می‌کرد به ما. پیرمردی از در آمد تو و در آستانه ایستاد. پاهایش برهنه بود و پاچه شلوار پای راستش تا زانو لوله شده بود. آشوت گفت:
- چند دفعه گفتم نیا تو. برو بیرون!
پیرمرد زیر لب خواند:
- انتَ عمری...
به میز ما نگاه کرد. سیاه پور با پشت دست لب‌ها را پاک کرد. پیرمرد سرش را برای او تکان داد و لبخند زد. سیاه پور گفت:
- هرچی می‌خواهد بده بهش.
آشوت گفت: از سر شب کارش همین است. می‌آید مشتری‌ها را سرکیسه می‌کند و همه‌اش این تصنیف لعنتی را می‌خواند.
سیاه پور گفت: به تو چه!
 پیرمرد رفت به طرف پیشخان. کف دست‌ها را به هم می‌مالید و پایش را روی زمین می‌کشید؛ فقط پای راستش را. لیوان را که آشوت جلوش گذاشت برداشت. دستش می‌لرزید. لیوان را به دهن گذاشت و سر کشید، یک نفس تا قطره آخر. بعد به ما نگاه کرد و چانه‌اش را پاک کرد و سرش را تکان داد و رفت به طرف در. پشت در صدایش را شنیدیم:
- انتَ عمری...
آشوت گفت: کارش همین است. دوره می‌گردد دم عرق‌فروشی‌ها تا...
سیاه پورگفت:
- به تو چه!
آشوت گفت: مشتری‌ها خوش‌شان نمی‌آد.
سیاه پور گفت: من خوشم می‌آد.
درویش خندید و گفت:
- دهن باز بی روزی نمی‌ماند.
بعد رو کرد به سیاه پور :
- ژرژ خوب عکس می‌اندازد.
به چشم های سرخ سیاه پور نگاه می‌کرد. من هم نگاه کردم. انگار می ترسید سیاه پور دعوا راه بیندازد. آشوت چیزی گفت که ما نشنیدیم. رفت به طرف کنج دیوار، انتهای پیشخان، رادیو را روی رف روشن کرد. صدای زنی پخش می‌شد که یک تصنیف ارمنی می‌خواند. سیاه پور لیوان را که برداشته بود گذاشت روی میز. داد زد:
- ببندش!
آشوت برگشت:
- برای چی؟
- چون من خوشم نمی‌آد.
آشوت پیچ رادیو را بست. باز زیر لب چیزی گفت که نشنیدیم. آمد ایستاد روبه روی ما. آرنج‌ها را گذاشت روی پیشخان و چانه را گذاشت تو کاسة دست‌ها، که پهن بود وسرخ و موی روی انگشت هاش بور بود. سیاه پور لیوان را سر کشید. سیگارش در زیرسیگاری دود می‌کرد و لوله خاکستر روی میز افتاده بود. سیاه پور گفت:
- فکرش را بکن! چهار میلیون نفر پشت سر جنازه بوده‌اند.
گفتم: کی؟
گفت: بیش‌تر از جمعیتی که عبدالناصر را تشییع کردند.
گفتم: کی؟
درویش گفت: مرحوم ام کلثوم.
سیاه پور خندید:
- کوکب الشرق، این را غربی‌ها می‌گویند تا کوچکش کنند.
سیگار را از زیرسیگاری برداشت و با آتش آن سیگار دیگری روشن کرد. چند قلاج زد و ابری از دود روی میز جمع شد. دود بوی الکل می‌داد. درویش گفت:
- حیف شد!
سیاه پور برگشت به طرف در. درویش گفت:
- رفته تلفن خانه با اهل ولایتش دردِدل کند لابد.
سیاه پور گفت: کی؟
درویش گفت: ژرژ. هیچ‌وقت دیده‌ای یونانی حرف بزند؟
سیاه پور هیچ نگفت. گفتم:
- نه.
گفت: من دیده‌ام. زبان شان مثل جهودهاست.
برگشت به طرف پیشخان:
- مستر آشوت، سر در می‌آوری تو از زبانشان؟
آشوت گفت: خودش هم سردر نمی‌آورد گمان کنم.
درویش گفت: خودم دیده‌ام که با مادرش حرف می‌زند.
آشوت گفت: یک چیزی بلغور می‌کند، همین جوری، الابختکی.
 درویش بطری را برداشت و تو لیوان‌ها تا نیمه الکل ریخت. سیاه پور لیوان را برداشت. لیوان تو مشت سیاه و درشتش گم شد، جز قسمتی از دهنة آن که از نم الکل می‌درخشید. برگشت به طرف در. درویش گفت:
- پیداش می‌شود حتماَ.
سیاه پور گفت: کی؟
درویش گفت: ژرژ.
آشوت گفت: اگر آمدنی باشد قاقار لکنته‌اش خیابان را برمی دارد.
سیاه پور بلند شد. لیوان توی مشتش بود. رفت به طرف در. لنگر برمی‌داشت. نگاه می‌کرد به خیابان که تاریک بود و خلوت و ساکت. آشوت رو کرد به درویش:
- چه‌اش شده این؟
- مگر نشنیده‌ای؟
- چی را نشنیده‌ام؟
سیاه پور برگشت. رفت به طرف پیشخان و دست کرد توی جیب شلوارش. درویش بلند شد، گفت:
- نمی‌شود جان سیاه پور!
مچ درشتش را گرفت. سیاه پور دست از جیب درآورد. لیوان را روی پیش‌خان گذاشت، زد روی شانه درویش، بعد دستش را به طرف من جلو آورد و راه افتاد به طرف در، سنگین و تابه تا. تنه‌اش به لنگه در خورد و شیشه‌های پنجره لرزیدند. آشوت گفت:
- آمد.
درویش گفت: کی؟
- صدای لکنتة ژرژ.
نگاه کردیم به طرف در. سیاه?پور وسط خیابان ایستاده بود، در نور چراغ زردی که از اتومبیل ژرژ می‌تابید. دودِ سیاهی هم توی نور موج می زد. سیگاری به لب گذاشته بود و داشت کبریت می‌کشید. ژرژ به طرف او رفت. پاکتی دستش بود. ایستاد توی نور، پشت به ما. پاکت را به سیاه پور داد. سیاه پور پاکت را باز کرد. درویش گفت:
- شرط می‌بندم عکس یک زن است.
گفتم : از کجا می‌دانی؟
- ببین چه‌طور بهش نگاه می‌کند.
- سیاه پور و عشق!
مدتی طولانی به عکس نگاه کرد، بعد دست کرد توی جیب شلوارش. ژرژ مچش را گرفت. سیاه پور عکس را توی پاکت گذاشت. زد روی شانه ژرژ. گفتم:
- شاید عکس ام کلثوم باشد.
درویش گفت: شاید.
وقتی به خیابان نگاه کردم هیچ‌کدام نبودند و چراغ اتومبیل ژرژ خاموش شده بود و صدایی از دور شنیده می‌شد.
- انتَ عمری... 


هات ایدیک ترتاح للمستهم ایدیه()

إنت عمری...

مشتاق لک :: پنج شنبه 87/1/15 ساعت 1:19 عصر

 

إنتَ عُمرِی!

 

رَجَعونِی عَینَیک لِأیامِی اللی راحُوا
چشمانت مرا به روزهای گذشته می برند

عَلَّمونی أندم عَلَی الماضِی و جِراحُه
و می آموزندم که پشیمان باشم بر گذشته و زخمهایش

إللی شُفتُه قبلَ مَا تشوفَک عِنیَّه
آنچه چشمانم پیش از دیدن تو دیده است

عُمری ضایِع یَحسِبوهُ إزای عَلیَّ
تباهی عمرم بوده و به حساب عمرم می آورندش

إنتَ عُمری! اللی إبتدی بِنورَک صَباحُه
تو عمر منی! که صبحِ زندگی ام را با درخشش تو آغاز می کنم

قَد إیِه مِن عُمرِی قبلَک راح
پیش از تو بسیار از عمرم تباه شد

وقَدی یا حبیبی، قَد إیِه مِن عُمرِی راح
تباه شد عزیز من، بسیار از عمرم تباه شد

و لا شافَ القلبُ قَبلَک فَرحَه وحدَه
و پیش از تو قلبم لحظه ای روی شادی را ندید

و لا ذاق فِی الدُنیا غَیرِ طعمِ الجِراح
و جز طعم جراحت در دنیا نچشید

إبتَدِیت دِلوقتُ بَس أحبُّ عُمرِی
اینک (با حضور تو) دوست داشتنِ عمرم را آغاز کرده ام

إبتَدِیت دِلوقتُ أخاف لا العُمرِی یَجرِی
اینک آغاز کرده ام ترس از گذشت عمر را

کُلُّ فَرحَة أشتَقها مِن قَبلَک خَیالِی
هر شادی که پیش از تو خیالم به آن مشتاق بود

إلتَقَاها فِی نورِ عَینِیک قلبِی و فکرِی
قلب و فکرم در درخشش چشمانت بدانها رسیدند

یا حیاةَ قلبِی! یا أغلِی مِن حیاتِی!
ای مایه حیات قلبم! ای عزیزتر از زندگی ام!

لِیه؟ لِیه ما قابلَنِیش هَواکَ یا حبیبِی بَدرِی؟
چرا؟ چرا ای عشق ماه گون من پیش ازین در عشقت بسر نمی بردم؟

اللَیالِی الحِلوَه و الشُوق و المَحبَه
شبهای گوارا و اشتیاق و محبت را

مِن زمان و القلبُ شایِلهم عَشانَک
قلبم در طول زمان برای تو نگاه داشته

ذُوق معا یَ الحُب، ذُوق حَبَه بِحَبَه
بچش طعم عشق را، ذره ذره بچش

مِن حَنان قلبِی اللی طالَ شُوقَه لِحنانَک
از مهربانی قلبم که به درازا کشید شوقش، برای مهربانیت

هات عِینِیک تِصرَح فِی دُنیِتهم عِینَیَه
چشمانت را بده تا چشمانم در دنیایشان آرام گیرند

هات إیدیک تِرتاح لِلَمسِتهم إیدَیَه
دستانت را بده تا دستانم با لمسشان راحتی یابند

یا حبیبی تَعالی و کِفایَه
عشق من بیا که بس است

اللی فَاتنا هُو فَاتنا یا حبیبَ الرُوح شِوَیَه
آنچه از دست دادیم و چه بسیار از دست دادیم ای محبوب جانم

یا أغلِی مِن أیامِی! یا أحلِی مِن أحلامِی!
ای عزیزتر از روزهایم! ای شیرین تر از رؤیاهایم!

خُذنِی لِحنانَک خُذنِی عَنِ الوجودِ و أبعِدنِی!
به واسطه مهربانیت مرا از هستی بگیر و دورم کن!

بعید، بعید أنا و إنتَ، بعید، بعید وَحدینا
دوریم، دوریم من و تو، دوریم، تنها ماییم که (اینهمه) دوریم

عالحُب تَصحَی أیامنا عالشوق تَنام لَیالینا
روزهامان با عشق بیدار می شوند و شبهامان با شوق به خواب می روند

صالِحتُ بیک أیامی سامِحتُ بیکَ الزَمَن
به واسطه تو با روزهایم آشتی و با زمان مسامحه کردم

نَسِتنِی بیک آلامِی و نَسیت معاکَ الشَجَن
با تو دردها و زجرهایم را فراموش می کنم.

شعر: احمد شفیق کامل

آهنگساز: محمد عبدالوهاب

با صدای آسمانی ام کلثوم

 


هات ایدیک ترتاح للمستهم ایدیه()

زندگینامه ام کلثوم

مشتاق لک :: چهارشنبه 87/1/14 ساعت 8:25 عصر

 

ام کلثوم ملقب به کوکب الشرق(ستاره خاورمیانه)، خواننده مشهور مصری تباری است که محظوظ شدن از صدای وی نیازی به فهم زبان ترانه هایش ندارد چراکه صوت آسمانیش بلیغ ترین تفسیر  عشق و فصیح ترین تشریح شوق است. آوای تحسین برانگیز وی به گونه ای انسان را به وجد می آورد که آرزو می کند  هیچ گاه ترانه هایش به پایان نرسند. گرچه استاد بنان قمرالملوک وزیری را ام کلثوم ایران می خواند اما حقیقتاً نه در ایران بلکه در سراسر جهان هیچ صدایی به گیرایی و اعجاز صوت او به گوش نرسیده است و نخواهد رسید.
وی دختر ابراهیم البلتاجى در سال 1896 یا به قول دیگر در سال 1904در روستاى طمباى الزهایره در استان الدقهلیه واقع در شمال قاهره و ما بین اسکندریه به دنیا آمد. در حالى که 13سال بیشتر نداشت به همراه پدرش به خواندن تواشیح دینى و شعرهاى عارفانه پرداخت. صوت ام کلثوم در همین ایام توسط اساتید فنی چون شیخ ابوالعلاء محمد و شیخ زکریا احمد شناسایى شد. وی در سال 1923 روستا را ترک کرد و راهى قاهره شد تا با شیخ ابوالعلاء، دوست پدرش و یکى از موسیقیدانان معروف آن زمان مصر، دیدار کند. در همین ایام شروع به خواندن کرد و ترانه هاى بسیارى از خود به جاى گذاشت. او یک سال پس از رفتن به مصر با احمد رامی(شاعر) آشنا شد. رامى تازه از رشته زبان فارسى در پاریس فارغ التحصیل شده بود. به رامى خبر داد که دوست دارد یکى از شعرهایش را بخواند. در همین سال با احمدصبرى، هنرمند دندانپزشک نیز آشنا شد که براى حداقل 14 ترانه او، موسیقى ساخت. به زودى با محمد القصبجى نیز آشنا شد که عود نواز چیره دستى بود و این هنر را از محمد عبدالوهاب آموخته بود. در این زمان، ام کلثوم به همراه گروه موسیقى متشکل از عود القصبجى، قانون محمد العقاد و کمانچه سامى الشوا روى صحنه رفت. همراه دیگر وى شیخ زکریا احمد بود که تا سال ها با وی همکاری داشت.
برخی درباره او و صوت بهشتی اش می گویند یکی از دلایل شکست ارتش های عرب از اسراییل همانا مسحور شدن سربازان عرب توسط آواز ام کلثوم می باشد. اشعار آوازهای ام کلثوم عاشقانه، ملی گرایانه، کلاسیک و یا مذهبی است یکی از معروف ترین آثار وی ترانه القلب یعشق کل جمیل می باشد که همه ساله در موسم حج بارها و بارها از رادیوهای عربی پخش می شود.
دوران خوانندگى ام کلثوم از 13سالگى تا 73سالگى وى ادامه یافت. 60سال تمام و این در تمام جهان بى نظیر است، چرا که در آن زمان خواننده اى در اروپا یافت نمی شد که بیش از چهل سال تمام خوانده باشد. ام کلثوم در سالهای پایانی زندگی بسیارگوشه گیر بود و بندرت مصاحبه می کرد وی در بیش از 60سال فعالیت هنری صدها ترانه و آواز خواند و درچند فیلم هم بازی کرد. ام کلثوم در آخرین پنجشنبه شب هر ماه در کنار رود نیل به برگزاری کنسرت می پرداخت و مشتاقان صدای او که موفق به حضور در سالن نمی شدند در بیرون از سالن تجمع می کردند تا مستمع آواز بدیع وی باشند. یکی دیگر از زیباترین آثار ام کلثوم ترانه انت عمری است که با عنوان زیباترین ترانه عاشقانه ازو یاد می شود. بعضی از صاحبنظران شخصیت ام کلثوم را با گرتاگاربو هنرپیشه معروف هالیوود در دهه 30 و 40 مقایسه می کنند.
سیدة الغناء در 73سالگی به بیماری ورم کلیه دچار شد و روزهای پایانی عمر خود را در بستر بیماری سپری کرد. رادیو قاهره در روزهای پیش از مرگ این هنرمند بی نظیر یک گروه خبری در جلوی بیمارستانی که وی بستری بود مستقر کرد که ساعت به ساعت وضعیت سلامتی او را بصورت مستقیم گزارش دهند. کوکب الشرق سرانجام در سوم فوریه سال 1975در قاهره درگذشت. این روز در حافظه جهان به عنوان روزی به یاد ماندنی ثبت شده است و مرگ وی جزء رویدادهای مهم قرن محسوب می شود، چراکه بیش از 4 ملیون تن از هواداران وی در مراسم تشییع پیکرش شرکت کردند که تعدادی از این افراد رجال دولتی از جمله جمال عبد الناصر بودند. با گذشت 30سال از درگذشت ام کلثوم رادیو مصر همچنان هر روز در ساعت 5 و 9 بعدازظهر به مدت دو ساعت ترانه هاى ام کلثوم را پخش مى کند. ترانه هاى این خواننده، در صدر فروش ترانه هاى روز قرار دارد. علاقه دوستداران وی تا حدی است که امروزه از گوشه و کنار دنیا اخباری حاکی از بازخوانی آثار وی و یا حتی ساخت فیلم زندگینامه او و... به گوش می رسد.

 


هات ایدیک ترتاح للمستهم ایدیه()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

الحب کده
معرفی انت عمری
إنت عمری، محمد بهارلو
إنت عمری...
زندگینامه ام کلثوم

About Us!
.
مشتاق لک
ام کلثوم (1904- 1975) خواننده مصری است که از 13 سالگی تا 73 سالگی، به مدت 60 سال مردم جهان را مسحور صوت بهشتی خود ساخته است. وی را برترین خواننده جهان عرب می دانند و با نام کوکب الشرق و سیدة الغناء العربی می شناسند. گفته می شود وقتی صدای او از رادیو مصر پخش می شد، قاهره از حرکت می ایستاد. هنوز هم بیشتر رادیوهای عربی روزانه 2 ساعت را به پخش آهنگهای او اختصاص می دهند. بعد از گذشت 33 سال از درگذشت کوکب الشرق، بالاترین میزان فروش در کشورهای عربی به آثار وی اختصاص دارد. بعد از وفات ام کلثوم، 4 ملیون نفر پیکر او را تشییع کردند و بسیاری از رجال دولتهای عربی، از جمله جمال عبدالناصر در این مراسم شرکت داشتند. هدف این وبلاگ آشنایی فارسی زبانان با جهان بدیعی است که ام کلثوم با صدای جادویی اش خلق می کند. برای آشنایی بیشتر با این اسطوره موسیقی به اولین پست وبلاگ مراجعه کنید.
Link to Us!

.

Hit
مجوع بازدیدها: 56303 بازدید

امروز: 4 بازدید

دیروز: 5 بازدید

Submit mail