مشتاق لک ::
پنج شنبه 87/1/15 ساعت 1:19 عصر
إنتَ عُمرِی!
رَجَعونِی عَینَیک لِأیامِی اللی راحُوا
چشمانت مرا به روزهای گذشته می برند
عَلَّمونی أندم عَلَی الماضِی و جِراحُه
و می آموزندم که پشیمان باشم بر گذشته و زخمهایش
إللی شُفتُه قبلَ مَا تشوفَک عِنیَّه
آنچه چشمانم پیش از دیدن تو دیده است
عُمری ضایِع یَحسِبوهُ إزای عَلیَّ
تباهی عمرم بوده و به حساب عمرم می آورندش
إنتَ عُمری! اللی إبتدی بِنورَک صَباحُه
تو عمر منی! که صبحِ زندگی ام را با درخشش تو آغاز می کنم
قَد إیِه مِن عُمرِی قبلَک راح
پیش از تو بسیار از عمرم تباه شد
وقَدی یا حبیبی، قَد إیِه مِن عُمرِی راح
تباه شد عزیز من، بسیار از عمرم تباه شد
و لا شافَ القلبُ قَبلَک فَرحَه وحدَه
و پیش از تو قلبم لحظه ای روی شادی را ندید
و لا ذاق فِی الدُنیا غَیرِ طعمِ الجِراح
و جز طعم جراحت در دنیا نچشید
إبتَدِیت دِلوقتُ بَس أحبُّ عُمرِی
اینک (با حضور تو) دوست داشتنِ عمرم را آغاز کرده ام
إبتَدِیت دِلوقتُ أخاف لا العُمرِی یَجرِی
اینک آغاز کرده ام ترس از گذشت عمر را
کُلُّ فَرحَة أشتَقها مِن قَبلَک خَیالِی
هر شادی که پیش از تو خیالم به آن مشتاق بود
إلتَقَاها فِی نورِ عَینِیک قلبِی و فکرِی
قلب و فکرم در درخشش چشمانت بدانها رسیدند
یا حیاةَ قلبِی! یا أغلِی مِن حیاتِی!
ای مایه حیات قلبم! ای عزیزتر از زندگی ام!
لِیه؟ لِیه ما قابلَنِیش هَواکَ یا حبیبِی بَدرِی؟
چرا؟ چرا ای عشق ماه گون من پیش ازین در عشقت بسر نمی بردم؟
اللَیالِی الحِلوَه و الشُوق و المَحبَه
شبهای گوارا و اشتیاق و محبت را
مِن زمان و القلبُ شایِلهم عَشانَک
قلبم در طول زمان برای تو نگاه داشته
ذُوق معا یَ الحُب، ذُوق حَبَه بِحَبَه
بچش طعم عشق را، ذره ذره بچش
مِن حَنان قلبِی اللی طالَ شُوقَه لِحنانَک
از مهربانی قلبم که به درازا کشید شوقش، برای مهربانیت
هات عِینِیک تِصرَح فِی دُنیِتهم عِینَیَه
چشمانت را بده تا چشمانم در دنیایشان آرام گیرند
هات إیدیک تِرتاح لِلَمسِتهم إیدَیَه
دستانت را بده تا دستانم با لمسشان راحتی یابند
یا حبیبی تَعالی و کِفایَه
عشق من بیا که بس است
اللی فَاتنا هُو فَاتنا یا حبیبَ الرُوح شِوَیَه
آنچه از دست دادیم و چه بسیار از دست دادیم ای محبوب جانم
یا أغلِی مِن أیامِی! یا أحلِی مِن أحلامِی!
ای عزیزتر از روزهایم! ای شیرین تر از رؤیاهایم!
خُذنِی لِحنانَک خُذنِی عَنِ الوجودِ و أبعِدنِی!
به واسطه مهربانیت مرا از هستی بگیر و دورم کن!
بعید، بعید أنا و إنتَ، بعید، بعید وَحدینا
دوریم، دوریم من و تو، دوریم، تنها ماییم که (اینهمه) دوریم
عالحُب تَصحَی أیامنا عالشوق تَنام لَیالینا
روزهامان با عشق بیدار می شوند و شبهامان با شوق به خواب می روند
صالِحتُ بیک أیامی سامِحتُ بیکَ الزَمَن
به واسطه تو با روزهایم آشتی و با زمان مسامحه کردم
نَسِتنِی بیک آلامِی و نَسیت معاکَ الشَجَن
با تو دردها و زجرهایم را فراموش می کنم.
شعر: احمد شفیق کامل
آهنگساز: محمد عبدالوهاب
با صدای آسمانی ام کلثوم
هات ایدیک ترتاح للمستهم ایدیه()